جدول جو
جدول جو

معنی برون آوریدن - جستجوی لغت در جدول جو

برون آوریدن(مَ زِ / زَ)
بیرون آوریدن. بیرون آوردن. خارج کردن:
بزد کوس و لشکر برون آورید
ز هامون به دریای خون آورید.
فردوسی.
دو پاکیزه از خانه جمّشید
برون آوریدند لرزان چو بید.
فردوسی.
جدا کرد گاو و خر و گوسفند
برون آورید آنچه بد سودمند.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرون آوردن
تصویر بیرون آوردن
به در آوردن، چیزی را از جایی درآوردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ حَ)
بیرون آوردن. رجوع به برون آوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بیرون آوردن. خارج کردن. ظاهر کردن:
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مار را آرد برون از آشیان.
خفاف.
چند بوی چند ندیم الندم
کوش و برون آر دل از غنگ غم.
منجیک.
به گرسیوز بد نهان شاه گفت
که او را برون آورید از نهفت.
فردوسی.
بدو گفت ای زن ترا این که گفت
که آورد رازم برون از نهفت ؟
فردوسی.
مگر با روان یارگردد خرد
کزین مهره بازی برون آورد.
فردوسی.
پس آنگاهی برون آور ز خمّم
چو کف ّ دست موسی در که طور.
منوچهری.
وای بومسلم که مر سفاح را
او برون آورد از آن ویران قنات.
ناصرخسرو.
فسونگر به گفتار نیکو همی
برون آرد از دردمندان سقم.
ناصرخسرو.
گفت استاد احولی را کاندر آ
رو برون آر از وثاق آن شیشه را.
مولوی.
باری ز سنگ چشمۀ آب آورد برون
باری ز آب چشمه کند سنگ ذره سا.
سعدی.
چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و در از دریابار.
سعدی.
- از غم برون آوردن، آزاد ساختن از غم. رها کردن از غم:
بر قهر عدوی خود برون آر
مر حجت خویش را ازین غم.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
بیرون بردن. برآوردن. بدر آوردن. خارج کردن. (ناظم الاطباء). برون آوردن. اخراج:
که آرد از شجر بیرون که بخشد لذت و بویش
که اندر شاخ چوب او را نگویی بارور دارد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 134).
اگر ناری سر اندر زیر طاعت
بمحشر جانت بیرون ناری از نار.
ناصرخسرو.
و رجوع به برون آوردن شود.
- بیرون آوردن بر، خروج دادن. (یادداشت مؤلف). شورانیدن. مسلط ساختن بقهر و غلبه: غرض تو آن بود که ملک بر من بشورانی و خاص و عام را بر من بیرون آری. (تاریخ بیهقی) .0 گفت یا امیر حکم خدای این بودکه مرا بر تو بیرون آورد و ما امروز بچشم خویش می بینیم این کار بدین عظیمی را. (تاریخ بخارای نرشخی ص 100). ببخارا مردی پدید آمده است و ولایت بر ما شوریده میدارد و قومی را برخلاف ما بیرون آورده است. (تاریخ بخارای نرشخی ص 71). رجوع به برون آوردن شود.
- بیرون آوردن کسی را از بیماری، علاج نمودن. شفا بخشیدن: و بچنین تدبیرها بیرون آوردم او را ازین بیماری و بجمله علاج این کس همان بود. (هدایهالمتعلمین ص 248).
، تشخیص دادن: اندر شناختن و بیرون آوردن که هر بیماری کدام بیماری است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، استخراج کردن. (یادداشت مؤلف) : و جواهر از معادن بیرون آورد. (نوروزنامه). و زر و نقره ومس و ارزیز و سرب از کانها بیرون آورد. (نوروزنامه). رجوع به برون آوردن شود، تبریز، بیرون آوردن و از همسران خود درگذشتن به فضل. (ترجمان القرآن) (دهار). آشکار کردن، ابداع. (یادداشت مؤلف). پدید آوردن: و این علم را (علم موسیقی را) فیثاغورس حکیم بیرون آورد. (نفایس الفنون)، برگزیدن. اختیار کردن: از میان آن قوم سه پیر بیرون آوردند خردمندتر. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرون آوردن
تصویر بیرون آوردن
خارج کردن بدر آوردن، ظاهر کردن آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون آوری
تصویر برون آوری
استخراج
فرهنگ واژه فارسی سره